تضاد تفکرات
آرد لاجرم اصطکاک
نیست مأمن امنی زین تضادها
و حیات خلوتی برای رهای کشمکشها
نرونها در هم میلولند
و باز تولید جنگ روان
آیا اول نیکی نهاد در ذات آدمی خدا؟
و شر در حاشیه
یا وارونه است این حقیقت
تا کی دست و پا باید زد در این گرداب!
مـــــــــرگ است رهایی ما؟
یا سکوت بباید در این راه
ع عزیزی ۱۳۸۵
عکس فوق طغیان کاجو در 23 بهمن 89 و قطع راه ارتباطی قصرقند به نیکشهر بیش از ۲۴ ساعت
دانلود شعری بصورت دکلمه از مبارک قاضی با صدای خودش
برای مشاهده بقیه تصاویر به ادامه مطلب بروید
ادامه مطلب ...
دانلود آهنگ نورل:1- تئی زهیر ما را نندگا نئلن
3-oh balochestan
عزیز بلوچ:Man hama rochani korbaan
چکه میکند سقف باورم
و میکوبد همچو پتک بر سرم
لیک دلنواز است صدای شُرشُر باران
چشم غُره ابر تیره میفشارد گلویم را
چو پهنه رس ترک برداشته زخشکی صحرا
من و جیغ رعد و انباشت بغض بی ترجمان گلو
سلاخی زمین با رگبار باران وجریان تند سیلاب
و اقاقیای پرپر شده پرچین خانه ز غضب تندباد زمستان
تحمل بباید قورت خون آبه دل بهر بهاری شاداب
ع عزیزی زمستان۸۹
در امتداد ظلم شاهان قاجار مردانی از بلوچستان برای ازادی بپا خاستند که رضا خان میرپنج برای سرکوب آنان اقدام به دستگیری سران و مردان متنفذ و قدرتمند کرد که دوست محمد بارکزهی از ایرانشهر به تبعید برده شد که هرگز برنگشت
و از چهبار دین محمد سردارزهی - ملامحمد شیران (عزیزی) - چاکر - هوت میرین - عازم خان بلیدهی که با حقه دعوت و دستگیر شدند از طریق دریا به بوشهر و از آنجا به تهران منتقل شدند که دین محمد هرگز برنگشت
ملا محمد نیز بعد از یک سال زندان در تهران یازده سال تبعید در مشهد بعداز12 سال به وطن بازگشت که حدود ۴ سال بعد در درگیری با نیروهای شاه ظالم پهلوی در کوههای شالمال در جنوب نیکشهر به همراه ۲تن از همقطاران خویش گرگیج و جدگال به شهادت رسید که متاسفانه کسانی که موسوم به خوانین بودند و از قدرت مردان پاک طینت بلوچ سوء استفاده میکردند پا بفرار گذاشتند
از رشادتهای ملا محمد برای نوشتن هفتادمن کاغذ بباید
تنها این کافیست که در زمان شهادت هنوز که زخمی افتاده بود و افراد دولتی بکنارش میرسند نفراتی بلوچ خائن بعنوان چریک که در کنار قشون دولتی بودند خطاب به آنان میگوید بین شما کسی است که مرد باشد و مرا پیش از آنکه اسیر شوم خلاص کند
کسی میگوید فردا روز طایفه عزیزی به خونخواهی شما برعلیه ما برمیخیزند
ملا محمد میگوید خونم بر شما حلال
دانلود کتاب کوروش کبیر بقلم مولانا ابوالکلام آزاد از علمای بزرگ اهلسنت شبه قاره هند
آیا کوه چپچوک این نماد دیرینگی و پایداری شهر باستانی قصرقند نابود میشود
آنهم بخاطر اینکه فقط و فقط کارخانه سنگبری قصرقند بصورت صوری چند صبای(
چونکه معدنش بسیار معدود)شروع بکار کند تا......
دانلود ویدئو بسیار زیبا از خروش کاجه همراه با شعری اندر وصفش
در این ساحلی که نشسته ام ، دیگر نم نم باران تویِ خیابونِ بی عابرِ پشت پنجرهِ خونهءمون را بیاد ندارم خیابونی که هرگز در روشنای روز هم رنگ عابر ،حتی مسافر دوردستها را بخود ندیده بود و فقط صدای پرواز پروانه ها از لابه لای برگ و ساقه اقاقیای کنار پنجره گاه و بیگاه این سکوت دل انگیزم که بظاهر مرگبار مینمود،را میشکستند.
در ادامه مطلب بخوانید
ادامه مطلب ...
کوه ها با هم اند
کوه تنهای تنها
آدمی دراجتماع
و تنهای تنها
از کوه و سنگ بی جان
تا "رها" انسان
فاصله فرسخهاست
هر گزینه جای مناقشه
اما این کجا و آن کجا
باد سرد پاییزی دیوانه وار از شیشه شکسته پنجره زوزه کشان همچو سیلی معلم اول دبستانمان بر چهره ام فرود میآید ، تکه های برف رقصان رقصان روی فرش سفید رنگ زمین آرام میگیرند، ولی نوسانات افکارم در چنگال این باد وحشی بطور هولناکی، از نگاه قفل شده ام بر داروهای روی میز پاره میشود و این کتابهای ولو شده روی میز بیشتر آزارم میدهند. جمله ی "هرگز فراموش نکن تو بمن قول دادی ........" مثل صدای به خویش خوان ناقوس «سن پیتر» مرا غرق خاطره هایش میسازد!
دنباله داستان را در ادامه مطلب بخوانید
ای تک بازیگر آرزوهایم هرگز فراموش نکن که فراموشت نمیکنم
ای ساربان غافله رویاهایم بی تو قایق عشقم به گلی ابدی خواهد نشست
که حتی جلبکها توان رویش ،رویش نخواهند داشت یا که الوارایش را شیراوانی کلبه ای نخواهند کرد
اندیشه ام
نگرشم
به شما ای آدمکها ، دلقکها
پستیی مقدس دارید و حک هویت بر حباب
ای آدمک امروز
آخه با این اسب بی افسار و
با قلب فلزی بی تبار
پی کدامین اقلیمی
توی این ظلمت بی انتها
ومن
ذره ای ناچیزم
که ابهام وحشت
مرا در لاک لالی نهاده
و دلقکها ، شما را برای هدف متعفن تان
در یوزه گر می بینم
و این است ……….مرگ وجدان
و این است………...ارمغان دوهزار
چو گیسویت ریزد به رُخسار
روز روشن، گردد چو شب تار
گر گشای درج ادب
شب سیه، شود چو سیماب
چو درآیی لب به سخن
قطعه آخر ماند زموزون
گر این باشد رخ یار
بلیغان در مانند ز گفتار
باش در سایه لب به لب
تا آتش نگیرد جهان، زین مشعشع
راه بی پایان
گرگها مترصد
روبه هان در کمین
من و کوله ای
آفتاب سوزان
مشک در انتها
و ساق بی رمق
سایه نازک
و من در انتظارم
که پاک کنم گرد سفر ز تن خسته تو
لیک زمان شتابان در گذر است
و کران افق رو بزردی
شلاق حوادث
تازیانه غداران
و شانس بی بار چه ها که نکردند
وما
چه کودکانه با شرنوشت شوخیها میکنیم
چه ساده تقدیر را میسازیم و میبازیم
باید که
"تقدیر را با ضربه تدبیر باید شکست"
و چرا
ساده لوحانه بهمدیگر اعتماد کردیم
و زهر چشمها را دیدیم ، چشم فرو هشتیم
چه احمقانه پشت پازدنها را تحمل کردیم
و این حسادتها را خنجر از پشت نام نهادیم
با اینهمه
من سادگی را دوست میدارم
و به صداقت عشق می ورزم
که ما با خاکی و پاکی
چه ها که نکردیم با ذهن و کلام
"آینده را به کودکان سر کوی باختیم"
مردم طایفه عزیزی 32 سال پیش روستای تاریخی لد را بعلت طغیانهای متواتر رودخانه کاجو ترک کردند و عزیزآباد را پایه نهادند
این مسجد از بناهای آن زمان است که قدمتش به یک قرن میرسد
کهن ترین خاطره ام به آن زمان پیوند میخورد که تلاقی پرتو دیده گانمان عجیب گره خورد
و ز تپش هسته جان،مرکز ثقل تعادل را چنان زلزله ای در گرفت که توازن افکار بمثل وحشت زدگان میدان نبرد به سراسیمگی رفت
و در کارزار نگاههای آن روز نقطه عطفی در مسیر ساکن و یخ زده ی سرنوشت پدیدار گشت و این شد شروعی مه آلود در چشم اندازی سپید
از کهنه دفترهم رکاب بودن آن زلال ترین یادمان زآخرین بودن حسرتبار، تازه تر در مخیله دارم با این همه فاصله روزگاران دراز.
بنگر که چه بر سرمان آمده که زمان مدید با هم بودن بر طبق قاعده آبدیده تر گرداند دریغ، که بودن به سست بنیاد شدن سوق یافته.
انسان
و گذر پر شمار روزها
پرسه در دالا ن زمان
ثقل آرامش
چیست ، کیست ، کجاست ؟
یا عار سگی پی استخوان
واسه فروکشی طغیان
آن ، این
آن ، پاک و مقدس
در پاس وحشی شب، دسته ای پونه باران زده بر سردر
این
مـــــــــرداری در بلور
استخوان رضای لحطه
کدامین سو
دل مرده
تن فرسوده
آرزو در بن بست
دگر بارآهنگ سفر همسفر غریب
مقصد شهر مه آلود خاطره ها
اندیشه تو کورسوی امید
نوازش دستهای نوازشگرت
پنجره ای رو به آفتاب میگشاید
همه دم در کوچه های خیال
پرسه زنان ترا جویم
سویم
باش همسویم