بوی ماه مهر اینجا بوی رنج و فقر میدهد

با رسیدن ماه مدرسه  همه ما یاد روزگار خوش دیروزمان و اولین روز مدرسه مان می افتیم. آن روزها که دلمان غش میرفت از بوی دفتر و کاغذ و کتاب سال جدید. این خاطرات برای تمام دانش آموزان تکرار میشود و همه روزی به یاد این روزهای خوش زندگیشان میفتند....روزهای خوش...شاید این یکی را گزاف گفتم چون بعضی ها، ازین مهر نه بوی مهر استنشاق میکنند و نه بوی خوش زندگی، چون فرارسیدن مهر برای آنها حکایت از درد و رنجی تازه دارد. امسال اینجا حتی برای پسرها هم لباس مدرسه و فرم اجباری شد و این دردآورترین حکایت کوچه های مهر شهر من بود. مهر برای آنان که کشاورز و کارگر زاده و فقیرند دیگر پیام آور خوشی و شادی نیست بلکه غرش ارابه های فقر و نداریست بر دنده های نحیف این قشر ندار..... نمیدانم برای آن پدری که قرار است تمام دسترنج روزهای گرم تابستان را برای فرزندان دانش آموزش کیف و کفش و لباس مدرسه بخرد چه حسی را متصور شوم ، چون نیک میدانم که از اشکی که گوشه چشم کودک مدرسه ایش نم میگیرد تمام کمر همتش به لرزه در میآید و هزار بار زیر بار این نداری خرد میشود.....این وسط بازار دلالان وابسته به کانون های مدارس فقط گرم است  و کبک اینها فقط خروس میخواند.......         

کاش مهر فرزندان امروز هم چون مهر ما بوی مهر و مهربانی میداد......................

بلوچ و ظرفیت نقد پذیری

چندی پیش در پی بحث پیش آمده در وبلاگ های دوستان در خصوص نخبگان بلوچ بنده هم مطلبی تحت عنوان؛ نخبه شعاری فراتر از توان بلوچ منتشر نمودم که دوست عزیزمان در مرز ارتباط آن را باز نشر نموده بودند. در قسمت نظرات؛ بزرگواری نظرشان را در خصوص مطلبم فرموده بودند که برای من قابل احترام میباشد:

آقای سالارزهی از دوستان گرام فرموده اند: (آرزو داشتم این بحث ها به دور از توهین و با اصول و حرفه ای برگزار شود اما دریغ.....
به این تیتر جناب نویسنده دقت کنید : ( نخبه....شعاری سنگین تر از توان بلوچ)!!!
چه کسی می توانست بدتر از این به بلوچ توهین کند؟!)

قبل از اینکه به بررسی این نظر بپردازیم؛ باید اشاره کنم که در آغاز فعالیتم در دنیای مجازی مطلبی تحت عنوان بلوچ و نگاهش به گذشته را به صورت مدون و کارشناسی شده و از نگاهی نقادانه در وبلاگم نشر نمودم که باعث عکس العمل هایی این چنین شده بود. برای همین بنده که با تفکری نقادانه این موضوعات را مطرح مینماییم هیچگاه از این دست نظرات دوستان رنجی به دل راه نخواهم داد. بیانم باشد برای این که دوستان این نوشتار را در حکم عقده گشایی به شمار نیاورند.

حال میپردازیم به موضوعی که قصد بیانش را دارم. نقد و ظرفیت بلوچ برای پذیرش گفتمان نقد.

آیا قوم بلوچ  دارای روحیه ای انتقاد پذیر میباشد؟

آیا گفتمان نقد در اجتماع بلوچ به عنوان سازوکاری اصلاحی جایگاهی دارد؟

کدام بخش از یک اجتماع میتواند ایجاد گفتمان نقد و نقادی را فراهم آورد؟

ادامه نوشته

نخبه....شعاری سنگین تر از توان بلوچ

نخبه....شعاری سنگین تر از توان بلوچ

در طی این مدت دوستانی در خصوص نخبگان و آسیب شناسی این گروه در اجتماع بلوچ؛ مطالبی را بیان نموده اند که جای تامل و بحث دارد. این امیدواری بزرگی برای جامعه تحصیلکرده بلوچ خواهد بود که لااقل کسانی برای بهتر شدن راه0؛ قرار است خاربنه ها را برکنند؛ و برای این مهم نمیتوان از کنار چنگگ و تیغ نقد و اصلاح؛ حتی اگر تیز و برنده باشد هم گذشت.

راستش برای من همیشه این نخبه و نخبه شدن سوال انگیز بوده است. آیا ما میتوانیم از نخبه داشتن در اجتماع خویش سخن برانیم ؟ اصلا این موجود چگونه ساختاری باید داشته باشد تا بهتر بشناسیمش؟ دوست عزیزم آقای دانش؛ حاضران در عرصه دانشگاه را نخبه مینمامد. پس محل زیست این گونه نایاب؛ دانشگاه میباشد و قرار است این عزیزان از آبشخور درس و دانشگاه نخبه ببار آیند و پروار بندی فکریشان آنجا قرار است صورت پذیرد.اما سوال اینجاست که آیا صرف داشتن مدرک دانشگاهی میتواند این گزینش گروهی را رقم بزند؛ یعنی با پاس کردن واحدهای دانشگاهی این مهم صورت میپذیرد؟ من مطمئنم که آقای دانش هم این کلام منظورشان نبوده است! دوستانی بوده اند که در زمان حضور ما در دانشگاه هیچگاه ندیده ایم این عزیزان برای مطالعات جانبی و غیر واحدی تلاشی داشته باشند و تمام زحمتشان کسب معدل الف شدن دانشگاه بوده است ولاغیر و در حال حاضر به صرف دکترا و کارشناس ارشد بودن؛ شده اند صوفی و درویش این بازار تاثیر و تاثر بر جامعه. متاسفانه ما توانسته ایم بدون پاس کردن درس نخبگی؛ یعنی شکل گیری گفتمانی همتراز دیگر قومیتهای ایرانی؛ صاحب این عنوان شویم. تنها کسانی تاثیر گذارند که ریئس و استاد دانشگاه و مسئول فلان اداره باشند.

سخن دیگر اینکه آیا نخبه را باید همیشه پس میز ریاست فلان پست و مقام جستجو کرد؟ یعنی در دیگر جوامع تعریف از نخبه  فقط رئیس بودن و ریئس شدن است؟ و برای تاثیرگذار بودن بر قوم و قبیله و اجتماع فقط باید به آهن ربای قدرت آویزان شد؟

 نخبه فقط در چارچوب وزنه های قدرت سیاسی معنا پیدا میکند؛ که نخبگان دیروز این سعی و تلاش را داشته اند؟

من که میگویم این کج اندیشی بزرگی در طریقه تاثیر گذاریست. یک اجتماع موفق باید در تمام ابعاد؛ رشد انسانهای دگر اندیش و خاص را داشته باشد. قوم بلوچ در زمینه ادبی چند نفر انسان موفق و صاحب کرسی ادب و ادب پروری دارد که فردای روز بتواند در خصوص ادبیات این قوم وزنه ای تاثیر گذار به حساب آید؟

در زمینه هنر وپویندگی روح این قوم چند هنرمند صاحب سبک و اصول به عرصه تاثیر و تاثر گام نهاده اند؟

بعد از 30 سال رفت و آمد از در دانشگاه های مختلف کجای تاریخ و تاریخنگاری این قوم تکانی به خودش برای ارتقای فهم تاریخی به خود داده است؟ به غیر اینکه همه آمده اند و وزنه ای سنگین از افتخار و بزرگی مردان این قوم به پای این اجتماع لنگان زده اند و رفته اند؛ دریغ از اندکی فهم برای توشه آینده!

متاسفانه ما مردم بلوچ در تربیت فرزندانی بزرگ اندیش و بزرگ کوتاهی میکنیم. ما همیشه گام بر جا پای اشتباه گذشتگان بدون نقد منصفانه گذاشته ایم. در زمینه افزایش ظرفیت های شخصیتی و فکری فرزندانمان هیچ تلاشی نکرده ایم.انگار فکر کردن به تربیت یک نسل از دوران کودکی مقوله ای غیر قابل شناخت برای این قوم میباشد!

نخبه از نظر ما آنانی شده اند که خوب سخن بگویند و خوب لباس بپوشند؛ خوب زندگی کردن و خوب اندیشیدن حلقه گمشده این باروری اجتماعیست. خلاصه کلام اینکه ما دارای نخبگانی نیم بندیم....چون همیشه نیم بند اندیش بوده ایم......

 به قول دوست عزیزم آقای دانش نخبگانمان آنگاه که نتوانند به خواسته های قوم و قبیله شان پاسخ دهند در دایره هزارتوی بورکراسی اداری خلوت نشین این دیگ هزار جوش میشوند. این بدان دلیل است که راه را اشتباه رفته اند و هنوز هم بر همان تجربه غلطشان هست که آدرس غلط به نسل های آینده میدهند........ما فقط نخبه سیاسی نمیخواهیم...در پایان بگویم دوستان؛ ما نخبه نیم بند نمیخواهیم............

 

دیر زمانیست که در عوام بودن ذهنم به اسارت گرفته شده ام. گویی جملات برای نگاشتن از هزار توی دالان ذهنم فرار میکنند تا این سرگشتگی خیال و اندیشه همچنان ادامه داشته باشد. در این ایام به خیلی چیزها فکر کرده ام....خودم...دیوار ترک خورده سقف خانه ام...به حس لطیف بقال سرکوچه ام....حتی به ترق ترق صدای جعبه فرمان ماشینم که تنها ندای اعتراض انگیز این سکوت کشنده بود. شاید با خودتان بگویید اینها چقدر شبیهه آغاز یک جنون کشنده است؛ ولی من در این روزها که گذشت اینگونه بوده ام. هر بار که قلم به دست گرفته ام تا جمله ای برای شما بنگارم انگار حس یک نویسنده بزرگ به سراغم می آمد که در هجوم جریان های بیشمار دچار گنگی واژگان شده است....همین حسش هم برای ما پاپتی ها انگار افتخار انگیز است. همیشه در گوشه ای نظاره گر نوشتارهای شما دوستانم بوده ام؛ ولی انگار ذهنم جرات نظر دادن را نیز به خودش نمیداد.....الان که برایتان این چند خط را مینویسم؛ انگار سردرگم کوچه های هزاران حرف و اتفاقم....ولی یک چیز در تمام این سرگشتگی مرا به خودم میخواند.......بلوچ ....بلوچ ....بلوچ واژه ای سرشار از تهی بودنی سهمگین در این دنیای فلز و ماشین.

این روزها من یک سوژه ام

                               این روزها من یک سوژه ام

این بار سومه که مینویسم و پاک میکنم...شاید اینبار هم این خط به پایان نرسد...این نشانه آشفتگی ذهن پلاستیکی من است ..

این روزها همه  در فضایی مسموم هر لحظه مردن و مردن را تکرار میکنند...دیگر از همه چی بیزارم ...تلویزیون...رادیو...روزنامه...اینترنت...همه چیز ؛ چون همه اینها مرا نشانه گرفته اند و این همیشه برای من بد یمن بوده است. کاش میگذاشتند در تنهایی خویش ذره ذره میمردم ...من شهرت نمیخواهم...من در گمنامی خویش آسوده ترم....

ای غولهای سیاست...چرا اینگونه عذابم میدهید؟ ای  مردان منبر شما را چه شده است؟ چرا اینگونه آیه های سکوت را زیر دستارتان زمزمه میکنید...کسی نیست مظلومیت مرا بانگ بر دهد؟

دیروز یکی گوشه خیابان تمام انسانیت خویش را به بهایی ناچیز ترکاند؛کسانی دیگر هم؛ همسفر جهل این ناچیز عقل گشتند... ولی هیچکدام اینها مرا بیشتر از این درد سوژه بودن نمیرنجاند...

آری درد من اینست ...این روزها من متهم به بودنم ...متهم به گناهی نکرده؛ هر روز
ادامه نوشته

آمدم

سلامی دوباره به مهربانی ماه خدا.  همیشه بهانه هایمان بهر نبودنمان خرج میشود.همیشه پشت

 درهای انتظار دوست داشتن هایمان تفسیر میشود.یک لحظه از انتظاری کشنده به حضوری خاموش 

رسیدم...می دانم بهانه ها هیچگاه جبران خسارت نبودن نخواهد بود ولی باز چند روزی در این دریچه به 

بهانه بودن سرک میکشم و شاید دوباره ..........بسیاری رنجیده اند از زخم زبان هایی که بر این قوم

گرفته ام بسیاری غیر بلوچم خوانده اند ولی چقدر لذت برده ام از حس به حساب آمدن؛بسیار مسرور

شده ام از اندیشه هایی که در خلال سخنان شکسته ام سر جنبانده اند......آری آمده ام

آقا اجازه هست؟؟؟

بدون مقدمه خدمت دوستان عرض کنم که به علت فرا رسیدن امتحانات و درس و دانشگاه چند صباحی

نیستم تا حرف های نیش دار پشت سر قوم بلوچ بزنم....ولی بر میگردم اگه مرخصی های این دنیام هنوز

ازش چیزی مونده باشه!!!!!

پس بدرود تا درودی دیگر......

 

توهم توطئه و بلوچ

نظریه توهم توطئه در حال حاضر یکی از مباحث مطرح در حوزه  علومی چون جامعه شناسی و

روانشناسی می باشد .این نظریه ازنظر تاریخی برداشتی ازیک واقعه تاریخی است که وقتی آن را

دنبال میکنیم متوجه ربط آن به یهودیت میشویم...که البته خود این قضیه در دنیای سیاسی امروز

بحث هایی را برانگیخته است.گرچه در این مبحث ما کاری به پروسه  تاریخی تشکیل این نظریه

نداریم دوستان علاقه مند میتوانند در کتاب جامعه باز و دشمنان آن از کارل پوپر این اطلاع را کسب کنند.

در اکثر جوامع بسیاری از مشکلات پیش آمده چون جنگ؛گرسنگی و فقر؛ناتوانی و ایستایی

اجتماعی...بر گردن یک یا چند عامل انسانی چون دشمن؛ثروتمندان؛سیستم حکومتی  انداخته

میشود...در این بین انکار این عامل ها شاید کار درستی نباشد ولی این مسئله در بعضی جاها مثل

یک توهم  فراگیر شده و بسیاری افراد ناتوانی خود را پشت این جریان پنهان میکنند. چون

بحثمان با تیتر بلوچ آغاز شده برای همین در اجتماع بلوچ؛ رد پای این نظریه را دنبال میکنیم...

اگر شما ازیک بلوچ عامل بدبختی و عقب ماندگیش را بپرسید؛برای شما بسیاری ازین دشمنان را

ردیف خواهد کرد...مقصر کردن قومیت ها؛مذاهب؛سیستم

ادامه نوشته

چقدر بدبختیم

بعد نبودنی طولانی دیروز به روستا برگشتم...از کوچه منتهی به خانه کاهگی پدرم میگذشتم متوجه تحولی شدم که برای من که ساکن این روستا بودم یه کم عجیب بود!!!! داشتن کوچه رو عریض میکردن و جدول کشی...آره دوست عزیز عجیب بود واسم چون این روستای افسانه ای ما چندین ساله که روی تحول و جنب و جوش به خودش نگرفته...ولی بازم نمیدونستم که قراره بیشترم تعجب کنم

خلاصه شب خوابیدم به امید دیدن صبحی دل انگیز در سکوت متداول هر روستایی...صبح روز بعدش برای کاری رفتم سمت مرکز روستا..کارگرا مشغول کار بودن...با خودم گفتم ...گارگرای روستامون هم با کلاس شدن با لباس فارسی بیل و کلنگ میزنن..یه کم جلوتر رفتم دیدم بابا بیخیال این مدت کوتاه که نبودیم هم ولایتی هامون هم چقد جدید شدن که هیچکدوم رو نمیشناسم...

تو عالم خودم بودم که دیدم سرکارگره با کارگر بگو مگو شد...ولی به زبان فارسی با لهجه ای ترکی...کارگر هم با لهجه ای جالب تر از اون بهش جواب میداد...

یه کم به مخم فشار آوردم دیدیم بابا اینا اصلا هم ولایتی نیستن...اصلا بلوچ نیستن بلکه سرجمع همه ترکن....

داشتم از تعجب شاخ در میاوردم...آخه هیچکدومشون مهندس نبودن بلکه همه کارگر بیل به دست...

با خودم گفتم بابا ما خیلی وضعمون توپ شده که تو روستامون همه یقه سفید شدن و کار و بار دار دولتی....ولی هنوز ذهنم درگیر این همه تحول بود آخه تا یه سال پیش اکثر جوانان روستا از بیکاری به شغل شریف اعتیاد رو آورده بودن...

رفتم جلوتر دیدم نزدیک ده بیست نفر جوان قیافه آشنا که بعد فهمیدم هم ولایتین

ادامه نوشته

         بلوچ و پدیده جهانی شدن                                                                 

سالهای پایانی سده بیستم و ماه های آغازین هزاره سوم میلادی با بحث های داغ و مناقشه برانگیز درباره جهانی شدن همراه بوده است. مقامات حکومتی،  مشکلات اقتصادی کشور را به فشارهای ناشی از جهانی شدن نسبت می دهند، گردانندگان بنگاهای اقتصادی گوناگون کوچک تر کردن شرکت های خود را برای ادامه حیات در چارچوب اقتصاد جهانی ضروری میدانند، طرفداران محیط زیست تاثیر مخرب جهانی شدن مهار نشده را فریاد می زنند و پشتیبانان اجتماع های بومی مختلف، نسبت به نابودی خرده فرهنگ ها و فرهنگ های کوچک در برابر موج فراگیر فرهنگ جهانی، هشدار می دهند. ولی با وجود کاربرد و اهمیت فراوان جهانی شدن، معنا و مفهوم آن هنوز چندان روشن نیست.

در اغلب تعاریف عرضه شده، جهانی شدن چونان فرایندی تدریجی و پایدار توصیف می شود که از گذشته ای دور یا نزدیک آغاز شده و هنوز ادامه دارد، با این تفاوت که هرچه بر عمر آن افزوده می شود، شتاب و
ادامه نوشته