ادبیاتی از قصرقند(کسرکند) مکران گدروزیا غربی

ادبیاتی از قصرقند(کسرکند) مکران گدروزیا غربی

قصرقند بهشتی در مکران....دست نوشته های من
ادبیاتی از قصرقند(کسرکند) مکران گدروزیا غربی

ادبیاتی از قصرقند(کسرکند) مکران گدروزیا غربی

قصرقند بهشتی در مکران....دست نوشته های من

زندگی امروز

بهر سفری نامعلوم بسته ام چمدانم را  

ایستگاه به ایستگاه که با سوز سرمای پاییزی 

پرطنینتر میشود صدای شلاق غربت  

گرد غروب در دهکده های ناآشنا ثقیلتر میکند غم را 

مرا به ژرفای تاریخ عمرم میکشاند بادبادک کودکان خندان

در روزگاری نه چندان دور از ذهن 

اما با فاصله ای عمیق با کارزار امروز زندگی 

که با پاهای خاک خورده دوان بودیم پی توپ لاستیکی گریزان  

اما فارغ زغصه جا و نان 

لیک الیوم که نان تندتر میتازد زساقهای لرزان ما  

ما تمام زمین را درمینوردیم پی آن 

وسپیدی بناگوش یاد آور است جرس سفری سخت را  

اما ما ز پی غصه آب و نان و جا 

تجربه میمکنیم برزخی زمینی را 

                                                       عزیزی ۲۵ مهر۱۳۹۰

نظرات 2 + ارسال نظر
سکو ت ویرانگــــــــــــــر پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 http://qaser.blogfa.com

سلام ..
عالی بود واقعاشعر زیبایی بود

ریسی پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:41 http://reaisdep.blogfa.com

به پیرمردی گفتند؟گفت عمر.به عاشقی گفتند؟چیزی نگفت.آهی کشید و گریست.به کودکی گفتند:عشق چیست؟گفت بازی.به نوجوانی گفتند؟گفت رفیق بازی.به جوانی گفتند؟گفت پول و ثروت.


دوست عزیز سری بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد